گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران
جلد هفتم
.بيان شجاعت و كرم آن حضرت‌





انس گويد. پيغمبر دليرترين و بخشنده‌ترين و نيكوترين مردم بود. واقعه در مدينه رخ داد. پيغمبر بر اسب ابو طلحه بدون زين و لگام سوار شد و شمشير كشيد و قبل از مردم بمحل حادثه رسيد و فرمود. اي مردم! تربيت نشده‌ايد (رعايت و گله داري و تربيت و نگهداري). علي ابن ابي طالب گويد. هر گاه كار بر ما سخت
ص: 380
مي‌شد ما برسول اللّه پناه مي‌برديم (حضرت او را سپر و پناهگاه مي‌نموديم). بنابر اين (حضرت او) پيش افتاده بدشمن (و خطر) نزديكتر مي‌شد. همين شجاعت كافيست كه اضافه بر شجاعت (فطري) اوست. در جنگهاي آن بزرگوار هم قبل از اين شجاعت آن حضرت را شرح داده بوديم كه هيچ كس مانند (حضرت او) نبوده است،
ص: 381

بيان عدد زنان و فرزندان و كنيزان پيغمبر

ابن كلبي گويد، پيغمبر پانزده زن براي ازدواج برگزيد ولي سيزده زن از آنها بهمسري موفق شدند و دو تن محروم بودند و در يك حين يازده زن دارا بود (بعد تقليل يافت تا حين وفات). نخستين زني كه برگزيد خديجه دختر خويلد بود او قبل از پيغمبر زن عتيق بن عابد بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم بود. شوهر اول او درگذشت و بعد ابو هاله بن زراره بن نباش بن عدي تميمي جانشين شوهر اول شد كه فرزندي براي او بنام هند بن ابي هاله زائيد و او هم مرد كه پيغمبر با وي ازدواج فرمود و او (خديجه) هشت فرزند براي (حضرت او) زائيد. قاسم و طيب و طاهر و عبد اللّه و زينب و رقيه و ام كلثوم و فاطمه بودند. فرزندان ذكور وفات يافتند. دختران بحد رشد و زناشوئي رسيدند و زائيدند. پيغمبر در حيات خديجه همسر ديگري با بودن وي انتخاب نكرد. او (خديجه) سه سال قبل از هجرت وفات يافت. براي پيغمبر هيچ مولودي از غير خديجه متولد نشد مگر ابراهيم. چون خديجه وفات يافت با سوده كه بيوه بود ازدواج فرمود.
سوده دختر زمعه بود، گفته شده اول عايشه بعد از خديجه بود نه سوده عايشه هم هنگام ازدواج شش ساله بود (عقد نكاح كه ازدواج بعد از مدتي انجام گرفت). اما سوده كه قبل از (حضرت او) زن سكران بن عمر بن عبد شمس برادر سهيل بن عمرو بود.
ص: 382
او (بعد از قبول اسلام با مهاجرين) بحبشه مهاجرت و در آنجا دين مسيح را قبول نمود چون درگذشت زن او در مكه ماند. خوله بنت حكيم همسر عثمان بن مظعون او را براي پيغمبر خواستگاري كرد. پدر او زمعه هم او را با پيغمبر تزويج نمود. زناشوئي در وقتي انجام گرفت كه برادر او عبد الله بن زمعه در مكه نبود چون رسيد و دانست كه آن ازدواج واقع شده بر سر خود خاك بيخت و آشفت و مخالفت نمود بعد از آن كه مسلمان شد گفت! من بي‌خرد و نادان بودم كه چنين كردم و چنان. از كار خود (مخالفت) پشيمان شد. اما عايشه كه زفاف او در مدينه انجام گرفت و سن از بنه سال رسيده بود. چون پيغمبر وفات يافت سن او بهيجده سال رسيده بود. پيغمبر جز عايشه با دوشيزه (باكره) ديگري ازدواج نفرمود. بعد از او با حفصه دختر عمر بن الخطاب ازدواج نمود. او قبل از آن همسر خنيس بن حذاقه سهمي بود. (خنيس) با خاء نقطه‌دار و نون و سين بي‌نقطه است. او بدري (شاهد جنگ بدر) بود. هيچكس از بني سهم غير او شاهد جنگ بدر نبود. او (حفصه) در مدينه زمان خلافت عثمان درگذشت. بعد از او با ام سلمه دختر ابي اميه زاد الركب مخزومي ازدواج فرمود. پيش از آن همسر ابو سلمه بن عبد الاسد مخزومي بود كه در جنگ بدر يكتا سوار دلير قوم (مسلمين) بود. در جنگ احد مجروح شد و از آن جراحت بشهادت رسيد. (او برادر رضاعي و پسر عمه پيغمبر بود) پيغمبر با او (ام سلمه) قبل از جنگ احزاب (خندق) ازدواج فرمود كه در سنه پنجاه و نه هجري وفات يافت گفته شده بعد از قتل حسين بن علي رضي الله عنه (عليه السلام) درگذشت. (از ام سلمه بسيار روايت شده) بعد از او با زينب دختر خزيمه بن عامر بن صعصعه كه كنيه او ام المساكين بود ازدواج فرمود. او در حيات پيغمبر وفات يافت. هيچ زني از همسران پيغمبر در حيات آن حضرت جز او و خديجه نمرده بود. زينب پيش از آن زن طفيل بن حارث بن مطلب بود. بعد از آن در همان سال «مريسيع» با جويريه دختر حارث بن ابي ضرار خزاعي از بني مصطلق ازدواج فرمود. پيش از آن همسر مسافع بن صفوان
ص: 383
بود كه براي او فرزندي نزائيد. بعد از او با ام حبيبه دختر ابو سفيان بن حرب ازدواج فرمود. او زن عبد الله بن جحش از مهاجرين (مسلمين) حبشه بود كه دين مسيح را بر اسلام ترجيح داد و پس از مدتي درگذشت زن او در حبشه ماند. پيغمبر او (دختر بزرگترين دشمنان) را از امپراطور حبشه (نجاشي) خواستگاري فرمود (شرح آن گذشت) و در همان جائي كه بود (حبشه) عقد نكاح انجام گرفت. گفته شده واسطه (وكيل عقد) خالد بن سعيد بن عاص بود. و نيز روايت شد (كه پيغمبر او را از عثمان بن عفان (از بني اعمام ام حبيبه) خواستگاري فرمود و او اين زناشوئي را انجام داد و او (عثمان) بنجاشي اطلاع داد و نجاشي (امپراطور حبشه) مهر و صداق وي را كه چهارصد دينار (زر) بود از خود تاديه نمود. او در زمان خلافت برادر خود معاويه وفات يافت و براي پيغمبر فرزندي نزائيد. سپس با زينب دختر جحش ازدواج فرمود. او قبل از آن همسر زيد بن حارثه غلام پيغمبر (مولي- ربيب) بود. خداوند آن ازدواج را فرمود كه جبرئيل بعقد و انجام آن فرود آمد.
او بر زنان پيغمبر تفاخر و مباهات مي‌كرد كه بهتر و گرامي‌تر و فرخنده‌تر است زيرا نماينده ازدواج او جبرئيل بوده. او نخستين زني بود كه بعد از وفات پيغمبر درگذشت كه در زمان خلافت عمر بود. پس از آن در سال واقعه خيبر با صفيه دختر حي بن اخطب ازدواج فرمود. او قبل از آن همسر سلام بن مشكم بود كه درگذشت و بعد از او كنانه بن ربيع بن ابي حقيق شوي وي شد كه محمد بن مسلمه او را اسير كرد و بخواري كشت. بامر پيغمبر. پيغمبر صفيه را (كه برده و كنيز بود) از او (عتق) كرده با وي ازدواج فرمود. او در سنه سي و شش هجري درگذشت.
بعد از آن با ميمونه دختر حارث هلالي ازدواج فرمود. پيش از آن همسر مسعود بن عمرو بن عمير ثقفي بود براي او فرزندي نزائيد بعد از او همسر ابو رهم بن عبد العزي شده بود سپس پيغمبر بعد از او. او خالد بن عباس (عبد اللّه) و خالد بن
ص: 384
وليد بود. در عمرة قضاء در محل سرف با او ازدواج فرمود.
بعد از آن زني از بني كلاب برگزيد. نام او شاه دختر رفاعه بود گفته شده او سني دختر اسماء بنت صلت بود. و نيز گفته‌اند كه او دختر صلت بن حبيب بود. او قبل از وقوع زفاف و دخول در حجله وفات يافت. بعد از آن شنبا دختر عمرو غفاري را خواست.
كناني هم گفته مي‌شود. در آن هنگام فرزند او (حضرت او) ابراهيم وفات يافت آن زن گفت: اگر او پيغمبر بود هرگز فرزندش نمي‌مرد. پيغمبر قبل از دخول او را رها فرمود. بعد از آن با غزيه دختر جابر عقد نكاح بست. ابو اسد بضم همزه ساعدي او را خواستگاري كرده بود (واسطه ازدواج) چون نزد پيغمبر رفت عدم ميل او نمايان گرديد. پيغمبر او را رها فرمود. بعد از او با اسماء دختر نعمان بن اسود بن شراحيل كندي ازدواج فرمود هنگام دخول در پيكر او پيس (لكه سفيد) ديد او را تجهيز كرد و نزد خانواده خود برگردانيد (رها فرمود) باز هم گفته شده سبب طلاق وي اكراه و عدم ميل خود او بود (نه پيغمبر). همچنين عاليه دختر ظبيان كه از او جدا شد.
قتيله دختر قيس خواهر اشعث بن قيس هم برگزيده شد و قبل از دخول وفات پيغمبر مانع زفاف گرديد. او بعد از آن مرتد شد. فاطمه بنت شريح هم بود. كلبي گويد:
او غزيه ام شريك بود. گفته شده با خوله دختر هذيل بن هبيره ازدواج فرمود. همچنين ليلي دختر خطيم انصاري كه او خود را پيشنهاد كرد و بعد از ازدواج بقوم خود خبر داد باو گفتند تو زن حسود هستي و او زنهاي ديگر دارد كه هوي تو باشند تو قادر بر زيست نخواهي بود. او هم رهائي خواست و انجام گرفت.
اما زناني كه (حضرت او) خواستگاري فرمود و زناشوئي انجام نگرفت كه يكي از آنها ام هاني دختر ابو طالب بود.
ضباعه دختر عامر از بني قشيره هم ديگري بود. صفيه دختر بشامه خواهر اعور عنبري و ام حبيبه دختر عباس عم پيغمبر كه چون دانست عباس برادر رضاعي
ص: 385
خويش بوده از او صرف نظر فرمود. همچنين خمره دختر حارث بن ابي حارثه او را خواست و پدر او گفت: او داراي عيب و نقص مي‌باشد چون نزد او رفت (پدر نزد دختر) او را پيس دار (برص) يافت. (مقصود او دروغ گفت و نخواست دختر خود را بدهد و خداوند او را بآن مرض دچار نمود) اما كنيزان: يكي ماريه دختر شمعون قبطي بود كه ابراهيم را زائيد و ديگري ريحانه قرظي (از بني قريظه يهودي) و نيز گفته شده او از بني نضير بود (آن هم يهود)
ص: 386

بيان حال موالي و غلامان پيغمبر

يكي از غلامان آزاد شده (بمنزله ربيب و پسر خوانده پيغمبر) زيد بن حارثه بود همچنين فرزند او اسامه بن زيد.
(فرمانده لشكر اسلام هنگام وفات پيغمبر كه در آن لشكر ابو بكر و عمر هم بودند). ديگري ثوبان كنيه او ابو عبد اللّه از مردم سراة (محلي بين مكه و يمن).
بعد از وفات پيغمبر در شهر حمص (سوريه) زيست و در سنه پنجاه و هفت هجري وفات يافت. گفته شده او در رمله (محل) ساكن بوده و بلا عقب (فرزند) بود.
شقران حبشي بوده گفته شده پارسي (ايراني) بوده نام او صالح بن عدي.
در چگونگي بندگي او روايات مختلف است بعضي گويند كه او بنده موروث از پدر (بارث) رسيده برخي مدعي هستند كه او بنده عبد الرحمن بن عوف بوده كه او را برسول (اكرم) بخشيد. از او نسلي مانده بود.
ابو رافع نام او ابراهيم گفته شده اسلم نام او بوده او غلام عباس بود كه او را برسول (اكرم) بخشيد و پيغمبر او را عتق (آزاد) فرمود. و نيز گفته شده او بنده ابو احيحه بن سعيد بن العاص بود چون تملك او بوارثين رسيد سه فرزند مالك سه بهره خود را از او بخشيدند. خالد بن سعيد هم بهره خود را از تملك آن غلام برسول اللّه بخشيد (حضرت او) از آن بهره عتق فرمود كه آزادي وي تكميل شد. همچنين
ص: 387
فرزند او رافع و برادرش عبيد اللّه بن ابي رافع كه كاتب (منشي) علي ابن ابي طالب بود. (در خلافت علي عليه السلام).
سلمان فارسي كنيه او ابو عبد اللّه اهل اصفهان بود. گفته شده اهل رامهرمز بوده (اصح روايات دهقان زاده و محترم از اهالي اصفهان بوده كه اول دين مسيح را پذيرفت و بعد مسلمان شد). او را كلب (طايفه) اسير كرده بيك مرد يهودي در وادي القري فروختند. او با مالك خود كه يهودي بود قرار دادي بست (معمول بود كه غلام براي آزادي خود تعهد مي‌كرد كه كار كند و مقداري مال بدهد و خود خويش را خريده آزاد كند) پيغمبر هم او را ياري كرد تا توانست خود را آزاد كند.
سفينه كه غلام ام سلمه بود او را آزاد كرد بشرط اينكه پيغمبر را مدت حيات پرستاري كند گفته شده نام او مهران يا رباح بود. او از عجم پارس (ايراني) بوده. (اصح روايات پارسي بوده چنانكه از نام مهران هم ثابت و مسلم مي‌شود) انسه كه كنيه او ابو مسروح و او از اولاد سراة است (محل) او دربان پيغمبر بود كه اجازه ورود براي مردم مي‌گرفت. او در بدر و احد و تمام جنگها با پيغمبر بود.
گفته شده او نيز ايراني بوده.
ابو كبشه كه نام او سليم بود. او از غلامان مكه گفته شده: از مردم دوس بوده كه پيغمبر او را خريد و آزاد فرمود او هم شاهد جنگ بدر با پيغمبر بوده و در تمام جنگها با آن حضرت بود. روزي كه عمر بن الخطاب بخلافت نشست او درگذشت كه سنه سيزده بود.
رويقع ابو مويهبه از فرزندان مزينه بود كه پيغمبر او را خريد و آزاد فرمود.
رباح اسود (سياه) او نيز دربان پيغمبر بود كه براي مردم اذن دخول مي‌گرفت.
فضاله كه در شام بود. مدعم او بنده رفاعه بود كه او را برسول (اكرم) بخشيد
ص: 388
در وادي القري كشته شد.
ابو ضميره گفته شده او پارسي (ايراني) و از اولاد بشتاسب پادشاه (ويشتاسب شاهنشاه ايران) بوده. در يكي از وقايع پيغمبر اسير شد و پيغمبر او را آزاد فرمود او جد ابو حسين بود.
(بنا بر روايت ابن الاثير در اين كتاب عده موالي پيغمبر از ايرانيان چهار تن بوده و راويان ديگر بيش از اين عده ذكر كرده‌اند كه آزاد مرد فرزند هرمز يا آزاد مرد پنجمين آنها بوده و اين ابو ضميره كه شاهزاده ايراني و در همان زمان ميان مسلمين سابور (شاهپور- شاپور) معروف و از اولاد ويشتاسب بود از حيث حسب و نسب بزرگتر از همه بود ولي عمر او كوتاه بوده بعكس سلمان پارسي كه بعد از فتح ايران هم زيست و بمقام ارجمند هم رسيد. از اين معلوم ميشود كه از آغاز اسلام ايرانيان با مسلمين شركت كرده و زادگان آزادگان كه ابناء الاحرار ناميده مي‌شدند در يمن بزرگترين گروه مسلمان بوده كه از بركت جهاد آنها اسلام عالم را گرفت همچنين ايرانياني كه در جزيرة العرب و بحرين بوده تا هنگام فتح و بعد از آن كه ترويج و نشر اسلام و شركت در جهاد جانفشاني كرده بودند. اين مبحث مفصلا در كتاب ايران بعد از اسلام و ايران و اسلام تاليف مترجم وارد شده. م) يسار اونوبي (اهل نوبه- افريقا) بوده كه در يكي از وقايع پيغمبر گرفتار شده و پيغمبر او را آزاد فرمود. او هنگامي كه شترهاي پيغمبر را مي‌راند بدست يغماگران عرني كشته شد.
مهران هم غلام (مولي- از ولايت) پيغمبر بود. (مكرر شده كه بنام سفينه ايراني هم ذكر شده كه گذشت). از پيغمبر هم حديث روايت كرده.
مأبور هم يك غلام اخته (باصطلاح عوام خواجه) بود كه مقوقس او را با ماريه كنيز پيغمبر (مادر ابراهيم فرزند پيغمبر) اهداء نمود (همچنين سيرين- شيرين
ص: 389
خواهر ماريه) بود (ماريه باين سبب متهم شده) پيغمبر علي را مأمور كرد كه او را بكشد (مابور اخته). علي هم او را اخته (فاقد آلت مردانگي) ديد رها نمود.
چهار غلام ديگر بودند كه از محاصره طايف گريختند و بمسلمين پيوستند كه همه را آزاد فرمود يكي از آنها ابو بكره بود.
(اين ابو بكره فرزند سميه كنيز ايراني و برادر زياد ابن ابيه پدر عبيد اللّه بن مرجانه كه او نيز كنيز ايراني بود. سميه را خسرو پرويز شاهنشاه ايران بحارث بن كلده طبيب عرب فارغ التحصيل جندي‌شاپور بخشيد چنانكه ضمن اشاره همين مترجم گذشت و تكرار شرح ضرورت ندارد).
ص: 390

بيان نويسندگان و منشيان پيغمبر

چنين آمده كه گاهي عثمان بن عفان براي پيغمبر مينوشت و گاهي علي بن ابي طالب و زماني خالد بن سعيد و ابان بن سعيد و علاء بن حضرمي، نخستين كسي كه براي پيغمبر نوشت ابي بن كعب بود. زيد بن ثابت هم و عبد اللّه بن سعد بن ابي سرح هم مينوشتند شخص اخير (عبد اللّه) مرتد شد و بعد هنگام فتح مكه اسلام آورد. معاويه بن ابي سفيان هم مدتي نوشت.
(حنظله الاسيدي) بضم همزه و تشديد ياء محدثين چنين آورده‌اند كه او منسوب با سيد بن عمرو بن تميم با تشديد باتفاق راويان.

نام اسبهاي پيغمبر

گفته شده كه نخستين اسبي كه تملك فرمود يك اسب بود كه در مدينه از يك عرب بدوي از قبيله فزاره بده اوقيه خريد. (اوقيه كه جمع آن اواق وزن مقداري از اشياء است كه يك جز از يكصد رطل باشد. آنگاه معلوم بايد بشود كه آيا سيم يا زر بود و در اينجا بايد سيم باشد نه زر) نام آن اسب هم ضرس بود كه پيغمبر سكب نامش فرمود (سكب- روان) نخستين جنگي هم كه با آن اسب واقع شده بود جنگ احد بود. غير
ص: 391
از آن اسب و اسب ابو برده بن نيار كه نامش ملاوح بود اسب ديگري نبود.
پيغمبر (بعد از آن) داراي اسبي بنام مرتجز شده بود كه بر همان اسب سوار بوده و با خزيمة بن ثابت مقابله فرمود. صاحب آن اسب قبل از پيغمبر يكي از بني مره بود.
سه اسب ديگر هم داشت بنام «لزاز» و «ظرب» و «لحيف». لزاز را مقوقس هديه (تقديم) كرده بود. لحيف را ربيعة بن ابي براء و ظرب را فروه بن عمرو جذامي تقديم (هديه) كرده بودند.
اسب ديگري بنام «ورد» داشت كه تميم داري آن را تقديم كرده و پيغمبر بعمر بن الخطاب بخشيد. عمر هم آن مركب را در راه خدا بكار برد ولي بعد از مدتي ديد كه در معرض فروش در آمده.
گفته شده كه اسب ديگري بنام «يعسوب» داشت (زنبور- مگس عسل) تفسير اين نامها چنين است: (سكب) رهوار و تندرو مثل اينكه چيزي از بلندي بتندي سرازير ميشود (مانند سيل روان است). (لحيف) بدين سبب ناميده شد كه دم دراز و انبوهي داشت مانند لحاف زمين را مي‌پوشاند. (لزاز) بچپ و راست تند مي‌پيچيد. (مرتجز) خوب شيهه مي‌كشيد (رجز ميخواند) يعسوب بدين سبب ناميده شده كه بهترين اسبها بوده (يعسوب امير زنبورها و مگسهاي عسل است لقب علي هم هست كه يعسوب الدين- امير النحل و در روايت نووي اسب ديگري بنام شجه داشت كه در مسابقه پيش افتاده بود. بامر پيغمبر).

بيان استرها و خرها و شترها

استري داشت بنام «دلدل» و آن نخستين ماده استري كه در عالم اسلام ديده شده
ص: 392
دلدل را با يك خر مقوقس اهدا كرده بود. نام آن خر عفير بود. آن ماده استر (دلدل) تا زمان معاويه زنده مانده بود. فروه بن عمرو نيز يك ماده استر بنام فضه اهدا كرده كه بابي بكر بخشيد. خري هم بنام يعفور داشت كه بعد از حج وداع مرد.
اما شترهاي (حضرت او) كه قضواء يكي بود و آن را از ابو بكر با چهارصد درهم خريد و بر همان شتر سوار بود كه (بمدينه) مهاجرت فرمود. آن شتر از مواشي بني حريش بود كه مدتي زنده ماند. نام ديگرش عضباء و جدعاء بوده. ابن مسيب گويد قسمتي از گوش آن شتر بريده شده (جدعاء بمعني گوش بريده) گفته شده گوش بريده نبود.
اما شترهاي شيرده كه بيست ماده شتر در جنگل داشت. اين همان شترها بود كه يغماگران آنها را غارت كردند. شير آنها را هر شب مي‌آوردند. بعضي از آنها پر شير بوده نام يكي حناء و ديگري سمراء همچنين عريس و سعديه و بغوم و يسيره و رياء و مهره و شقراء بود.
اما گله (آن حضرت) كه هفت رأس ميش بود. نام آنها عجره و زمزم و سقيا و بركه و ورشه و اطلال و اطراف بود. هفت بز هم داشت كه چوپان آنها ايمن فرزند ام ايمن بود.
تفسير اين نامها چنين است: (عفير) تصغير اعفر است كه سفيد و سفيدي آن خالص نباشد يعفور هم از آن است (كه رنگ آن خالص نباشد) مانند اخضر و يخضور (صيغه افعل) (بغام) هم صوت اشتران است كه بغوم هم از آن آمده، بقيه هم حاجت بشرح ندارد. (يك خروس هم داشت و گاو نداشت)
ص: 393

بيان سلاح پيغمبر

او (حضرت او) ذو الفقار را داشت كه در جنگ بدر بغنيمت برده بود و صاحب اصلي آن منبه بن حجاج بوده گفته شده مال ديگري بوده (نه منبه). از بني قينقاع هم سه شمشير بغنيمت برده بود. نام آنها- قلعي و بتار و حتف بود. مخذم و رسوب را هم داشت با دو شمشير وارد مدينه شده بود كه يكي از آن دو عضب بود و در جنگ بدر بكار رفت. سه نيزه هم داشت و سه كمان يكي بنام روحاء و ديگري بيضاء و سيمي نبع بود كه صفراء هم ناميده ميشد.
يك زره بنام صعديه و ديگري بنام قضه داشت كه از بني قينقاع بغنيمت برده بود.
زره ديگري بنام ذات الفضول داشت كه در جنگ احد با زره فضه (هر دو روي هم) پوشيده بود. يك سپر داشت كه سر گوسفند بر آن بكار رفته (نقش شده يا مجسم و برجسته بود) پيغمبر بكار بردن آن را اكراه داشت (مجسم مانند بت بود). خداوند آن را زدود.
(راوي گويد صبح شد كه آن نابود يا محو گرديد) تفسير اين نامها چنين است: (ذو الفقار) حفر شده بود (مقصود ميان آن يك خط حفر شده مثل اينكه دو فقره (فقار) شده بود نه اينكه مانند نقش و تصور عوام داراي دو سر باشد. اين شمشير بعد بعلي بخشيده شد كه لا سيف الا ذو الفقار و لا فتي الا علي در شأن ايشان آمده).

بيان حوادث سال يازده‌

اشاره

در ماه محرم اين سال (سال يازده هجري) پيغمبر لشكري براي شام تجهيز
ص: 394
فرمود كه فرمانده آن لشكر اسامه بن زيد غلام پيغمبر بود (غلام و خانه زاد و فرزند ربيب پسر خوانده آن حضرت بود كه پدر او را از بندگي آزاد فرمود).
امر فرموده بود كه سواران (لشكر) را تا مرز بلقاء و داروم در فلسطين ببرد و آن سرزمين را با سم ستوران پامال كند. منافقين در فرماندهي او كه جوان كم سال بود سخنها (سرزنشها) گفتند كه چگونه يك تازه جوان خردسال را بر لشكري امير كرده كه مهاجرين و انصار در آن باشند. رسول اللّه فرمود: اگر درباره او طعنه و سرزنش كنيد قبل از اين هم درباره امارت پدر او طعنه و اعتراض ميكرديد او شايسته فرماندهي است و پدر او هم لايق امارت بوده مهاجرين نخستين (طبقه اولي) را با او همراه فرمود كه ابو بكر و عمر از آنها بودند حال چنين بود كه ناگاه بيماري پيغمبر آغاز گرديد.
ص: 395

بيان بيماري و وفات پيغمبر

بيماري پيغمبر در آخر ماه صفر در خانه زينب دختر جحش (همسر پيغمبر) آغاز شد. (حضرت او) با همان بيماري از خانه بخانه ديگر همسران خود منتقل مي‌شد تا اينكه در خانه ميمونه بيماري (حضرت او) شدت يافت همسران خود را در آنجا جمع كرد و از آنها خواست كه راضي شوند در خانه عايشه بستري شود (نص عبارت اذن خواست از همسران خود). در آن هنگام اخبار ظهور اسود عنسي در يمن و مسيلمه در يمامه و طليحة در بني اسد مي‌رسيد. (هر سه مدعي پيغمبري بوده) كه در سميراء لشكر زده بود. شرح اخبار آنها در آينده خواهد آمد بخواست خداوند.
بسبب بيماري پيغمبر لشكر كشي اسامه بتأخير افتاد همچنين قيام اسود عنسي و مسيلمه موجب تأخير حركت سپاه اسامه شده بود. پيغمبر سر خود را از درد سر- صداع- بسته و با همان حال بيرون آمد و فرمود: من مانند خواب در عالم رؤيا چنين ديدم كه در بازوي من دو بازو بند زرين بوده، آنها را بد دانستم، اكراه داشتم (نگهداشتن آنها) اينها را دور انداختم، آنها هم پريدند و من اين خواب را چنين تعبير كردم كه يكي دروغگوي يمامه و ديگري دروغگوي صنعاء باشند. (مسيلمه و اسود) سپس امر كرد كه لشكر اسامه روانه شود و بعد فرمود: لعنت خدا بر قومي باشد كه قبر پيغمبران خود را مسجد نمايند. اسامه هم لشكر كشيد تا بجرف (محل نزديك مدينه) رسيد
ص: 396
و لشكر زد. مردم هم حركت خود را (با لشكر اسامه) اكراه و اهمال نمودند. مرض پيغمبر هم شدت يافت. با شدت مرض از انجام امر خداوند خودداري نمي‌كرد گروهي از انصار را بجنگ اسود فرستاد كه اسود در حيات پيغمبر يك روز قبل از وفات آن حضرت دچار شد (كشته شد بدست ايرانيان). پيغمبر جماعتي از مردم را بجهاد مرتدين (از اسلام برگشته) وادار فرمود. ابو مويهبه غلام پيغمبر گويد.
شبي پيغمبر مرا از خواب بيدار كرد و فرمود: بمن امر شده كه براي اهل بقيع (مردگان) مغفرت بخواهم تو هم با من بيا. من هم با آن حضرت رفتم. رسيد و بر آنها درود گفت. سپس فرمود گوارا بادتان اين خموشي كه زمان فتنه و شورش رسيده (و شما آسوده هستيد). فتنه‌ها مانند پاره‌هاي تاريكي شب پياپي مي‌رسد.
هر قطه ظلمت (فتنه) كه مي‌رسد از اول بدتر و سياهتر است. سپس فرمود. بمن كليد تمام گنجهاي جهان و پايداري جاويدان داده شده و مرا مخير كرده‌اند ما بين اينكه در اين عالم تا ابد زيست كنم يا بهشت را اختيار كنم من بهشت را ترجيح دادم.
همچنين مرا مخبر كرده‌اند ما بين اينكه در اين عالم (با تملك گنجهاي زمين) بمانم يا نزد خداي خود بروم من لقاء خدا را ترجيح دادم. سپس براي اهل بقيع مغفرت طلب فرمود و برگشت. آنگاه مرض آن حضرت آغاز شد (يا شدت يافت) تا با همان مرض وفات يافت.
عايشه گويد. چون از بقيع (زيارت اهل قبور) برگشت ديد كه من دچار صداع (سر درد) شده‌ام. من هم مي‌ناليدم و مي‌گفتم. واي سرم! فرمود اي عايشه بخدا من بايد بگويم. واي سرم. بعد فرمود. چه ضرر دارد اگر تو پيش از من بميري و من عهده دار تكفين تو بشوم و بر تو نماز بخوانم و ترا دفن كنم؟ من گفتم (عايشه) بخدا انگار چنين چيزي رخ داده. (مرگ من) آنگاه تو در همين خانه (كه خانه من باشد) با يكي از همسران خود خوش بگذراني. پيغمبر از گفته من
ص: 397
تبسم فرمود و درد آن حضرت فرو نشست آنگاه در خانه من بستري شد. روزي از خانه من با دو مرد كه خود در ميان آن دو بود خارج شد آن دو مرد يكي فضل بن عباس و ديگري علي بودند. فضل گويد. من (حضرت او) را بيرون آوردم و بر منبر نشاندم. فرمود مردم را نزد من بخوان كه همه جمع شوند. من هم جار كشيدم و مردم آمدند. سپاس خداوند را آغاز نمود. نخستين سخن آن حضرت درود بر شهداي احد بود كه براي آنها مغفرت طلب كرد و فرمود. ايها الناس (اي مردم) هنگام اداء حقوق خلق رسيده است. اگر كسي ميان شما باشد كه من پشت او را با تازيانه نواخته باشم اينك پشت من براي قصاص در اختيار اوست. اگر بكسي دشنام داده باشم. اينك در اختيار او هستم كه مقابله بمثل نمايد. (دشنام دهد كه تشفي حاصل كند). اگر از كسي مالي ربوده باشم اكنون مال من در اختيار اوست كه هر چه بخواهد ببرد و از شحنه نينديشد. شحنه دور از كارهاي من است. هان بدانيد دوستدار من كسي باشد و در دوستي بهتر از همه باشد كسي خواهد بود كه حق خود را از من بستاند اگر حقي داشته باشد يا اگر مرا حلال كند كه من با طيب نفس خداي خود را ملاقات كنم من گمان ميكنم كه اين اعلان و درخواست كافي نباشد مگر اينكه چندين بار ميان شما برخيزم و انجام آن را بخواهم سپس فرود آمد و نماز ظهر را ادا نمود و باز بر منبر بالا رفت و همان گفته را تكرار فرمود. مردي برخاست و ادعاي سه درهم نمود پيغمبر هم عوض آن را پرداخت (بمقدار آن). اي مردم هر كه ديني (بكسي) دارد آن را بپردازد و از رسوائي نهراسد، بدانيد كه رسوائي دنيا آسانتر از رسوائي آخرت است. بعد از آن بر كشتگان احد درود فرمود و براي آنها مغفرت و رحمت خواست. بعد از آن فرمود: بنده خدا (مقصود خود پيغمبر) مخير شده ميان دو چيز دنيا (هر چه در آن هست) يا خواست (و خير) خداوند. او خواست و (رحمت) خداوند را بر تملك دنيا ترجيح
ص: 398
داد. ابو بكر از اين گفته (كه مشعر بر فراق پيغمبر است) گريست و گفت، ما ترا بجان خود و پدران خويش فدا ميكنيم (حضرت را)، پيغمبر فرمود هيچ دري در مسجد (باز) نماند جز در ابو بكر (دري كه بخانه او منتهي شود) زيرا من كسي را در دوستي (و ياري) افضل از او (بهتر) نمي شناسم اگر من بنا شود دوستي اختيار كنم ابو بكر را اختيار ميكردم ولي دوستي و برادري فقط در اسلام است. سپس سفارش انصار را فرمود و گفت، اي گروه مهاجرين شما رو بافزايش نهاده‌ايد در حاليكه بر عده انصار افزوده نميشود. (ازدياد (نفوس و عده مهاجرين نسبت بانصار) بدانيد كه انصار مورد اعتماد خاص من هستند. آنها ذخيره (پناه) من هستند كه بدان رو آوردم. شما نسبت باشخاص كريم (خوب- گرامي) آنها نيكي كنيد. از بد كردار آنها هم عفو نمائيد.
ابن مسعود گويد، (عبد اللّه كه داناترين ياران بود). پيغمبر و حبيب (دوستدار محبوب) ما خود خبر وفات خويش را يك ماه پيش از وفات بما داده بود، چون جدائي نزديك شد ما را در خانه عايشه خواند (جمع كرد) بما نگاه تندي كرد و نگاه خود را خوب در وجود ما فرو برد آنگاه اشك از دو ديده (آن حضرت) سرازير شد فرمود.
مرحبا، درود خداوند بر شما، خدا شما را بيامرزد، خدا پناه شما، خدا شما را نگهدارد، خدا شما را بلند كند، خدا شما را تندرست بدارد، خدا شما را قبول كند. من بشما وصيت ميكنم كه از خدا بترسيد، خداوند را هم براي شما دعا ميكنم، شما را باو ميسپارم من از طرف خدا براي شما بشارت دهنده و اخطار كننده (بر حذر) هستم كه شما نسبت بخدا گردن فراز و خودپرست مباشيد. در زمين خدا و ميان بندگان خدا متكبر و خود پسند مباشيد. آيه قرآن «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» آن است خانه ديگري- (عالم آخرت- بهشت) ما آن را آماده كرده‌ايم براي كسانيكه در اين زمين بلندي (گردنكشي) و فساد نخواهند (نپسندند- نكنند) عاقبت (خوب) براي پرهيزگاران است.
ص: 399
ما گفتيم (ابن مسعود و ياران پرسيديم). اجل شما (حضرت شما) كي ميرسد؟
فرمود، جدائي و دوري و برگشتن سوي خداوند نزديك شده، سوي سدرة المنتهي (درخت سدر- نبق- كنايه از مقام اعلي كه گويند سدره در طرف راست عرش واقع شده) و يار اعلي (بلندترين) و بهشت كه جاي (ارجمند) ماست مي‌روم، پرسيديم چه كساني شما را غسل مي‌دهند (بايد بدهند)؟ فرمود افراد خاندان من هر كه بمن نزديكتر است پرسيديم با چه جامه شما را تكفين كنيم؟ فرمود با همين رخت (كه بر تن دارم) و اگر بخواهيد با جامه سفيد. پرسيديم چه كسي بر نعش شما نماز بگذارد؟
فرمود، صبر كنيد و مهلت دهيد خداوند شما را ببخشد و جزاي خير از طرف پيغمبر خويش بشما بدهد، آنگاه ما گريستيم (حضرت او) گريست سپس فرمود اگر مرا بشوئيد و تكفين كنيد مرا بر تخت خود در خانه خود كه همين خانه باشد بر لب گور خود بگذاريد و خارج شويد، از من مدت يك ساعت دور شويد تا جبرئيل بر من نماز بخواند، همچنين اسرافيل و ميكائيل و ملك الموت با ملائكه بر من نماز ميگذارند آنگاه شما همه فوج فوج برگرديد و بر من نماز بخوانيد مرا با نوحه يا ندبه يا اندك ناله آزار مدهيد نماز از طرف خانواده من آغاز شود كه اول مردان سپس زنان و بعد شما از طرف من خودتان بر خودتان درود بفرستيد هر كه از ياران غائب دور باشد از طرف من باو سلام برسانيد بهر كه از شما در دين شما پيروي كند سلام برسانيد ابن عباس گويد روز پنجشنبه! چه مي‌دانيد روز پنجشنبه چه بود؟ آنگاه اشك بر رخ او (ابن عباس) جاري شد كه گفت بيماري پيغمبر شدت يافت فرمود دوات و كاغذ بياريد (بيضاء كاغذ سفيد) كه من براي شما كتابي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد تا آخر روزگار نزد هيچ پيغمبري (و بعد از او) شايسته نيست كه اختلاف و ستيز رخ دهد گفتند پيغمبر هذيان ميگويد (نعوذ باللّه) آنها گفته را پرسيدند كه تكرار شود فرمود آنچه من در آن (مستغرق) هستم براي من بهتر از آنچه شما
ص: 400
از من ميخواهيد، سپس سه چيز را وصيت فرمود: مشركين همه از جزيرة العرب اخراج شوند. نمايندگان و هيئت‌هاي وارد از قبايل و ديگران مانند زمان من از آنها خوب پذيرائي شود. وصيت سيم را هم نفرمود يا عمدا سكوت كرد يا گفت فراموش كردم.
علي بن ابي طالب هنگام بيماري پيغمبر بيرون آمد. مردم حال پيغمبر را از او پرسيدند. گفت: بهبودي يافته. عباس بن عبد المطلب دست او (علي) را گرفت (كنار كشيد) و گفت: سه روز بعد از اين تو بنده خواهي بود كه با تازيانه نواخته مي‌شود. پيغمبر در اين بيماري وفات خواهد يافت. من علايم مرگ را در زادگان عبد المطلب مي‌شناسم برو نزد پيغمبر و بپرس اين كار (خلافت و امور مسلمين) بكدام شخص سپرده شود؟ اگر اين امر بما واگذار شود دانسته باشيم و اگر بديگران سپرده شود نسبت بما سفارش كند. علي گفت: اگر ما اين كار (خلافت) را از پيغمبر بخواهيم و نخواهد بما واگذار كند مردم هرگز آنرا بما نخواهند داد. من اين خواهش را هرگز و ابدا از رسول اللّه صلّي اللّه عليه و سلم نخواهم كرد. چون آفتاب بلند شد (نزديك نيم روز- هنگام ضحي) پيغمبر صلّي اللّه عليه و سلم وفات يافت.
عايشه روايت مي‌كند كه اسماء بنت عميس چنين گفت: مرض پيغمبر جز ذات الجنب چيز ديگري نيست. بهتر كه دارو در حلق او (حضرت او) بريزيد.
آنها (كسانيكه بودند) هم چنين كردند چون بهوش آمد فرمود چرا چنين كرديد؟
گفتند: گمان كرديم كه اين مرض ذات الجنب است. فرمود خداوند آنرا (ذات الجنب) بر من چيره نمي‌كند سپس فرمود: هيچ بدخواهي در اين خانه نميماند كه او را مي‌بينم و او كور نگردد (چشم دشمن كور شود). عباس هم در آنجا حاضر بود. آنها خانه را از بيگانه تهي كردند.
ص: 401
اسامه گويد: چون مرض پيغمبر شدت يافت و سنگين شد من و هر كه همراه من بود (در لشكرگاه) بمدينه برگشتيم، بر او (حضرت او) وارد شديم كه قادر بر تكلم نبود. دست بالا سوي آسمان مي‌برد و باز بر من ميگذاشت. (دعاي خير براي من مي‌كرد) عايشه گويد: من از پيغمبر بسيار مي‌شنيدم كه مي‌فرمود: خداوند هيچ پيغمبري را قبض روح نمي‌كند مگر او را مخير نمايد (در بقاء و رفتن). چون بحال احتضار رسيد شنيدم مي‌فرمود: (نه) بلكه همان رفيق اعلي (خداوند). من پيش خود گفتم: او (حضرت او) مخير شده و ما را اختيار نكرده است.
چون مرض شدت يافت بلال وقت نماز را اطلاع داد فرمود. بگوييد ابو بكر پيشنماز باشد. گفتم: (عايشه) او مرد رقيق القلب است اگر بجاي شما (حضرت شما) بايستد طاقت نخواهد داشت (متأثر مي‌شود و مي‌گريد) فرمود: (دوباره) بگوييد: ابو بكر نماز را براي مردم بگذارد. باز هم من مانند گفته پيشين چيزي گفتم: غضب كرد و فرمود شما (زنان) ياران يوسف هستيد. بگوييد ابو بكر پيشنماز مردم باشد. ابو بكر پيش رفت و خواست نماز بخواند (آغاز نماز كرد) پيغمبر خود را سبك ديد برخاست و ميان دو مرد راه رفت و چون بابو بكر رسيد ابو بكر كنار رفت باو اشاره فرمود كه در جاي خود بمان آنگاه خود نشست. ابو بكر هم برخاست و مانند پيغمبر نماز خواند. ابو بكر برسول اللّه صلّي اللّه عليه و سلم اقتدا مي‌كرد و مردم بابي بكر اقتدا مي‌كردند. ابو بكر (بعد از آن) هفده بار بجاي پيغمبر نماز خواند. گفته شده در مدت سه روز پيشوائي و پيشنمازي را بر عهده داشت. پيغمبر در همان روزي كه در آن وفات يافت براي اداي نماز صبح خارج شد مردم نزديك بود نماز خود را بر هم زنند زيرا از ديدار پيغمبر بسيار خرسند شده بودند. پيغمبر هم از نماز آنها و آمادگي آنها را براي نماز تبسم فرمود سپس
ص: 402
بخانه برگشت. مردم گمان مي‌كردند كه آن حضرت بهبودي يافته و درد زايل شده. ابو بكر هم بخانه خود در سنح (محلي نزديك مدينه) برگشت. عايشه گويد من پيغمبر را در حال نزع مي‌ديدم. در كنار او (حضرت او) يك قدح آب بود.
دست بآب مي‌برد و بر سر و روي خويش مي‌كشيد و مي‌فرمود. خداوندا مرا بر بيهوشي و سختي مرگ ياري كن. گفت: بعد از آن يكي از خاندان ابو بكر وارد شد در حاليكه مسواك در دست داشت. پيغمبر بآن مسواك نگاه كرد. من دانستم كه آنرا خواسته مسواك را گرفتم و نرمش كردم و بآن حضرت دادم. پيغمبر هم با آن مسواك بيشتر و بهتر از هر وقت دندانهاي خود را پاك كرد بعد آنرا كنار نهاد من او (حضرت او) را در آغوش گرفتم. بروي آن حضرت نگاه كردم ديدم كه نگاه او بيك طرف خيره شده در همان حال فرمود. (نه) بلكه رفيق اعلي. آنگاه وفات يافت. ميان سينه و آغوشم وفات يافت. من خردسال و نادان بودم كه پيغمبر را در حال وفات بآغوش كشيدم. پس از وفات سر او (حضرت او) را بر بالش نهادم و برخاستم با زنان سينه زدم و بر سر و روي خويش نواختم.
چون بيماري پيغمبر شدت يافت و آثار مرگ نمايان گرديد. آب با دست خود ميگرفت و بر روي خويش ميپاشيد و ميفرمود. اي دريغ! فاطمه هم ميگفت.
دريغ بر تو اي پدر. ميفرمود. از امروز ديگر دريغ و اندوه نداشته باش. چون شدت جزع و حزن و بي‌تابي او را ديد در آغوش كشيدش و چيزي بگوش او (فاطمه) گفت. او سخت گريست. دوباره او را نزديك كرد و چيزي بگوش او سپرد. او (فاطمه) خنديد. چون پيغمبر وفات يافت عايشه از فاطمه سبب گريه و خنده را پرسيد. گفت. نخستين بار بمن گفت مرگ من رسيده كه سخت گريستم بار دوم بمن گفت تو نخستين كسي هستي كه از خاندان بمن زودتر مي‌رسد و من خنديدم (از فرط مسرت) باز هم روايت شده (از فاطمه) كه پيغمبر بار دوم بمن گفت تو
ص: 403
بانوي زنان بهشت هستي (سيدة نساء اهل الجنه) و من خنديدم وفات آن حضرت روز دوشنبه دوازدهم ماه ربيع الاول وقت ظهر (نصف النهار) بود گفته شده دو روز مانده از ربيع الاول نيم روز دوشنبه وفات يافت.
هنگامي كه پيغمبر وفات يافت ابو بكر در خانه خود در سنح بود ولي عمر حاضر بود كه برخاست و گفت: چند مردي از منافقين ادعا مي‌كنند كه پيغمبر وفات يافته بخدا سوگند او نمرده بلكه نزد خداي خود رفته چنانكه موسي بن عمران پيش خدا رفته بود. بخدا رسول اللّه بر مي‌گردد و دست و پاي مرداني را خواهد بريد كه ادعا مي‌كنند او مرده است. ابو بكر هنگامي رسيد كه عمر با مردم گفتگو مي‌كرد او توجه نكرد و يكسره وارد شد. ديد پيغمبر وفات يافته و در گوشه خانه بر او (حضرت او) يك رداء (روپوش) كشيده شده. گوشه روپوش را برداشت و روي (مبارك حضرت) را بوسيد و گفت: پدر و مادرم فداي تو. تو خوش و پاك و نيك هستي چه در حال حيات و چه در وقت ممات. مرگي كه خداوند براي تو مقدر كرده پذيرفتي. سپس روپوش را بر روي آن حضرت برگردانيد و خارج شد كه ديد و شنيد عمر با مردم گفتگو مي‌كند باو گفت: خاموش باش. او قبول نكرد و بسخن خويش ادامه داد. چون ابو بكر ديد كه او ساكت نمي‌شود خود بمردم توجه نموده سخن آغاز نمود. چون مردم ديدند كه ابو بكر سخن مي‌گويد از عمر برگشته باو توجه نمودند. او اول خداوند را سپاس و ثنا گفت سپس چنين آغاز نمود:
ايها الناس (اي مردم) هر كه محمد را مي‌پرستيد بداند كه محمد مرد. و هر كه خدا را مي‌پرستيد بداند كه خداوند هميشه زنده است و هرگز نخواهد مرد. سپس اين آيه را خواند «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ» محمد كسي نبود جز پيغمبري كه پيش از او پيمبران ديگر بوده و رفتند (جا تهي كردند) اگر
ص: 404
بميرد يا كشته شود شما بعقب (بكفر) برمي‌گرديد هر كه هم بعقب (قهقري- ارتجاع) برگردد بخدا زياني نمي‌رساند. خداوند بسپاس گزاران پاداش خواهد داد. گفت: (راوي) انگار مردم اين آيه را نشنيده بودند مگر از ابو بكر آن هم در آن هنگام. عمر گفت: بخدا تا آن (آيه) را شنيدم بي‌پا شدم و افتادم كه ديگر هر دو پاي من ياراي كشيدن پيكرم نداشت. آنگاه دانستم كه پيغمبر وفات يافته.
چون پيغمبر وفات يافت و خبر وفات آن حضرت بمكه رسيد كه در آن زمان حاكم آن عتاب بن اسيد بن عاص بن اميه بود او ناگزير پنهان شد و مردم شوريدند و خواستند مرتد شوند. سهيل بن عمرو برخاست و بر در كعبه ايستاد و فرياد زد نزد من آييد و بمن بگرويد. آنگاه گفت: اي مردم مكه شما مردمي نباشيد كه ديرتر از همه اسلام آوردند و زودتر از همه مرتد شدند. بخدا اين كار (كار اسلام) انجام خواهد گرفت چنانكه پيغمبر فرموده و وعده (انجام آن) داده. من خود او (حضرت او) را در همين مقام تنها ديدم كه مي‌گفت: با من بگوييد جز خداوند خداي ديگر نيست كه ملت عرب بشما مي‌گرود و عجم بشما جزيه (گزيت) مي‌دهد. بخدا سوگند گنجهاي خسرو و قيصر در راه خدا انفاق و صرف خواهد شد. مردم هم در آن وقت دو دسته بودند، بعضي استهزاء و تكذيب مي‌كردند و برخي تصديق. بخدا سوگند بقيه وعده پيغمبر (تسخير ممالك خسرو و قيصر) انجام خواهد گرفت. مردم مكه آرام گرفته مرتد نشدند.
اين گفته همان است كه پيغمبر بسهيل بن عمرو كه در جنگ بدر گرفتار شده بود فرمود و عمر هم در آنجا حضور داشت.
جلد اول از مجلد دوم تاريخ كامل عز الدين ابي الحسن علي بن محمد شيباني مشهور بابن الاثير پايان يافت جلد دوم از آغاز خلافت ابو بكر و فتح ايران شروع خواهد شد.
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران/ ترجمه، ج‌8، ص: